زبانحال حضرت زینب در شام غریبان
دستان بـاد مـوی تو را شانـه می کند خـون بر دل پیـالـه و پیـمانـه می کند از داغ جانگـداز جـبـین شکـسـته ات زخـمی عمیق بر جگرم خانه می کند رگهـای حـنـجـر تو به گـودال گـوئیا با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند ذبحت عـظیم بود و زبـان مرا بـرید حـالا ببـیـن چه با دلِ دُردانـه می کند از آتش خیام حرم دشت روشن است این شعله ها چه با گل و پروانه می کند بــاور نمی كنم به خــدا بـاغ لالـه را دست عــدو شبـیـهِ به ویرانه می کند بادِ خـزان چه حـمـلـۀ نامـردمـانه ای بر ساقـۀ شـقـایـق و ریـحـانه می کند زینب که گیسویش زمصیبت سفید شد گـیـسوی دختران تو را شـانه می کند حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست غـم های عـالـمـی به دلـم لانه می کند هر روز وهركجا كه به بن بست میرسم دل را نصیب رزق كریمانـه می کند گــاهی دلم برای حـرم تنگ می شود گــاهی هــوای مستی میخـانه می کند باران چه با زمین عطشناك کرده است عشق حسیـن با من دیـوانــه می کنـد |